نفس فرشته عشقمنفس فرشته عشقم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نفس فرشته عشق

نمیدونم چرا این روزا لباس نمیپوشی ؟!!

  حدود دو ماهیه که اصلا" دوست نداری لباس بپوشی ، از اول ٢٢ ماهگیت این وضیعت پیش اومده ، آخه چرااااااااا ؟؟؟؟ خودمم نمیدونم چرا  . البته بیشتر فکر میکنم چون پوشک دوس نداری بپوشی ،حالا لباس پوشیدنت هم اضافی میدونی . .حالا  عکسایی از لباس نپوشیدنهای این دو ماهه ات گرفتم که برات میزارم.   ببین رفتی نشستی وسط ٢ تا مبل ، داری با قاشقت بازی میکنی       داری با لباست کلنجار میری ، بند سرهمتو میندازی ،دوباره درش میاری       توی این عکس کلا" میخوای لباستو  درش بیاری   مامان: نفس قاشقت کو؟ نفس: نیست ( البت...
31 مرداد 1392

مامان ، بابا بیا خونه ی من !!!

  عسلی مامان ، توی تولدت ، صفا ( دختر داییت ) برات یه چادر خوشگل پرنسسی هدیه داده بود ، که همون موقع  ٣-٢ روز باز کردیم باهاش بازی کردی بعدش جمش کردیم آخه زیاد هم رغبت آنچنانی نشون ندادی. حدودای  یه ماه پیش من یاد چادرت افتادم و  به بابایی گفتم بازش کنیم تا نفس باهاش بازی کنه .     شما هم که عاشقش شده بودی و تند تند میگفتی مامان ، بابا بیا تو خونه ام ، عزیزم بیا خونه ی من .   اینجا رفتی تو خونه ات خوابیدی  ، بابایی هم  از پنجره چادرت یا بقول خودت خونه ات عکس گرفته :    اینجا هم از سمت پنجره ستاره ایت  عکس گرفته :   اینهم...
28 مرداد 1392

یکی از پروژه های مهم دختر طلا (لگگگگگگگگگگننن )

نفسی از یک سالگی به بعد یاد گرفتی که جیش میگی ولی ما تنبلی میکنیم که ببریمت دستشویی ، البته مامان جون زحمت کشیده و یادت داده . از طرفی هم مان مان جون گفتش که یه ذره بزگتر که شدی تا اون موقع هم هوا خوب میشه و می برتت توی حیاط تا جیش کنی . ولی شما زودتر دست بکار شدی و شروع کردی به گفتن دستشویت و حتی غلیظ تر از اون که ما فعلا"  نمیخواستیم باز بشی از پن پن ، دیگه زورتو بیشتر کردی حتی نه پن پن و نه لباس دیگه ای نمی پوشی که از حدود ١٩ ماهگی سر این لباس نپوشیدنت دعوا داریم  ...............                اینه که فکر کردم به خاطر علاقه زیادی...
25 مرداد 1392

مروارید 13و14 از راه رسید

      دیشب بعد از مراسم تولد که رسیدیم خونمون،  موقع  شیر خوردن  دیدم که ٢ تا  از مرواریدهای خوشگلت هم از راه رسیده و جوانه زده عزیز دلم . فرشته  مهربون ، باز هم خیلی بموقع ٢ تا از دندونای نازتو هدیه کرد .دستش درد نکنه . " مرواریدهای نیش از طرفین بالا " دخترم مبارکه . ...
24 مرداد 1392

نیاز کوچولو تولدت مبارک

دخترم ما امروز به تولد نیاز دعوت شدیم ، نیاز جان تولدت مبارک . عکسهای نفس عسلی قبل از رفتن به تولد :   فدای این صورت شیطونت بشم عسلم .   اینجا داری گلهارو بو میکنی !!!!  آخه گل مصنوعی هم بو داره !!!           به من میگی مامانی برو دورتر عکس بگیر  بالاخره بیکار که نمیخوایم بشینیم ......داری چسب کفشاتو باز میکنی .             عکسهای دختر ملوسم در تولد :    کیک تولد ٢ سالگی نیاز کوچولو.  از دست راست : نفس ، نیاز ، مهنا، یاسمین...
23 مرداد 1392

اولین چشم پزشک ( آخه چرا چشات میسوزه ؟ )

  یه چند روزیه که چشم راستتو میگیری و میگی مامان چشم ، من هم میپرسم چشت چی شده دوباره جواب میدی چشم ، میگم چشت میسوزه میگی بله ، من هم میگفتم پاشو بریم چشتو بشورم آخه این روزها خیلی دستتو به اینوراونور میزنی میگم شاید گردوخاکی چیزی رفته چشت . بالاخره این چند روزه چون تکرارا" شاکی بودی از چشت   بردیمت چشم پزشک ،  قرار بود بریم پیش دکتر     که چون دکتر حضور نداشت تصمیم گرفتیم ببریمت یه دکتری که سرش خلوت باشه آخه موردت زیاد حساس نبود فقط ما میخواستیم خیالمون راحت باشه که خدایی نکرده عفونتی چیزی نکرده باشه اینکه شانسا" یه دکتری پیدا کردیم که  مریضش کم بود . جالب بود &nbs...
22 مرداد 1392